در کشور ما، به دلیل تمرکزی که در نظام برنامهریزی درسی حاکم است، این وظیفه بیش از سایر نهادها، بر دوش آموزش و پرورش سنگینی میکند.
از این رو، آموزش و پرورش سعی میکند از طریق برنامهها و کتابهای درسی رسمی و نیز فعالیتهای پرورشی که از برنامههای غیررسمی تبعیت میکنند، دانشآموزان را با میراث فرهنگی گرانسنگ کشورمان آشنا سازد.
در این میان، آشنایی با دانشمندان، عارفان و شاعران نامی، بهویژه آنها که چون ابوعلیسینا، مولانا، حافظ و... در عرصه جهانی مطرحند، از جمله فعالیتهایی است که میتوان در سطح مدرسهها انجام داد.
در واپسین روزهای سال 2006 و چند روزی پیش از آن که سال جهانی مولانا آغاز شود، به دعوت وزارت فرهنگ و توریسم ترکیه، فرصت یافتم در برنامههای ویژهای که همه ساله از اول تا هیجدهم دسامبر و همزمان با ایام درگذشت مولوی شاعر بزرگ ایرانی در شهر قونیه برگزار میشود، شرکت کنم.
فرصت مغتنمی بود. هم فال بود و هم تماشا، و هم دریافت نکتههایی که میتوان در کار آموزش میراث فرهنگی و اشاعه هویت ملی- اسلامی از آنها بهره برد.
قونیه شهری است مذهبی با یک میلیون و دویست هزار نفر جمعیت، با آثاری تاریخی که به طور عمده به جای مانده از دوران حاکمیت سلاجقه روم، به ویژه سلطان علاءالدین کیقبادند.
کیقباد، همان کسی است که خانواده مولانا را به قونیه دعوت کرد و با غنچه گل سرای سلجوقیان را به بهاءالدین ولد (سلطان العلما)، پدر مولانا هدیه داد و او در آن سکنا گزید و همان جا وفات کرد.
پس از او، پسرش مولانا جلالالدین در همان مکان زندگی کرد و آن گاه که وفات یافت، پسر مولانا، سلطان ولد، بنابه خواسته مدیران، روی مقبره، بارگاهی ساخت. این بارگاه با بناهای اطرافش و تغییراتی که به مرور زمان به خود دیده، اکنون به موزهای بزرگ تبدیل شده است.
همچنین محل دفن مولانا، پدرش، فرزندش و بسیاری از مریدان، به مثابه زیارتگاهی با شکوه، در کنار موزه رونق دارد و هر آن زائران عاشق در رواقهای آن در حال گذر و ذکرگویی هستند. علاوه بر این، همواره برنامههای فرهنگی ویژهای در شهر و مرکز فرهنگی مولانا که در 2 کیلومتری بارگاه قرار دارد، اجرا میشود. بدین ترتیب، قونیه به یکی از جاذبههای گردشگری ترکیه تبدیل شده است.
در گفتوگو با مسئولان شهرداری قونیه که میزبانان ما در مراسم بودند، متوجه شدیم که تنها در سال 2005، روزانه چهار هزار نفر گردشگر به قصد زیارت مقبره مولانا و آشنایی با اندیشههای او و نیز شرکت در مراسم ویژه رقص سماع، وارد شهر شدهاند. این اقدام، لااقل در 250 روز از سال، با شدت و حدت دوام داشته است. به گفته مسئولان شهر، از قِبَل آمد و رفت این یک میلیون نفر، قونیه قریب 400 میلیون دلار درآمد ارزی به دست آورده است که البته نتایج این درآمد را در زندگی مردم، توسعه شهر، گسترش امکانات رفاهی و... میتوان به عینه دید.
یک میلیون نفر، آمار سال 2005 بود. در سال 2006 (و با اطلاعاتی که بعد از اتمام سال 2006 به دست آوردیم)، تعداد گردشگران خارجی بازدیدکننده از قونیه، به رقمی بیش از یک میلیون و دویست هزار نفر (یعنی در مقابل هر قونیهای یک گردشگر) رسیده است. البته بدیهی است در سال 2007 هم به یمن تشخیص و تصمیم یونسکو، درآمد ارزی از سراسر جهان به این شهر سرازیر خواهد شد.
بخش عمدهای از این بخشش ارزی، از دولتی سر گردشگران ایرانی عائد قونیه و بالطبع اقتصاد ترکیه میشود؛ گردشگرانی که میتوان آنها را در چند دسته طبقهبندی کرد:
- عاشقان واقعی مولانا، افراد فرهنگی و کسانی که با قبول همه سختیها و حتی با کمترین هزینه و طی مسافت طول و دراز ایران تا قونیه، با اتوبوس، خود را کنار مزار مولانا میرسانند.
اینان عمدتاً کسانی هستند که به مانایی رحمانیت، خرد و تخیل مولانا ایمان دارند. برخی از مولویشناسان، تعدادی از استادان دانشگاهها و محققان، هرچند به جای اتوبوس، با هواپیما طی طریق کرده باشند نیز، در این بین جای میگیرند. البته برخی گردشگران فرهنگی را نیز میتوان در این زمره قرار داد که حتماً دلهای آنها در پایان ربوده میشود، منتها به کمند توریسم. در واقع اینها به مثابه آن اعرابی هستند که آب از چاه میکشد، ولی ممکن است یوسف نیز نصیباش شود.
- پولدارهای ناآشنا و افرادی که به قول یکی از مولویشناسان حاضر در قونیه، با جرأت میتوان گفت 80 درصدشان چند بیتی از اشعار مولانا را هم نخواندهاند؛ خود نماها و ادا درآورندگان و کسانی که با تورهای گرانقیمت و 900-800 هزار تومانی، از قونیه هم به مانند یک فرصت گشت و گذاری بهره میبرند.
- تاجرها، سوءاستفادهچیها و کسانی که به دنبال گرفتن ماهی از آب گل آلود هستند. این گروه، عمدتاً افراد دسته دوم را طعمه خود میکنند. در قونیه، یکی از تورهایی که از ایران آمده بود، صبحها در لابی هتل محل اقامت خود، با اشعار مولانا مراسم مدیتیشن برگزار میکرد؛ بیچاره مولانا!
از این تقسیمبندیها که بگذریم، برخورد کارگزاران فرهنگی ترکیه با مولانا نیز جالب است.
در تابلوی بزرگی که در مرکز فرهنگی مولانا از دیوار آویزان شده بود و در آن به ده زبان به حاضران در مراسم سماعخوانی خوشامد گفته میشد، «خوشآمدید» فارسی وجود نداشت. در سیدی منتشر شده از سوی شهرداری قونیه که به چهار زبان تهیه شده، نیز گفتار بخش فارسی آن، آن چنان مغلوط و آشفته است که آدمی تعجب میکند چهطور این کار اجازه انتشار یافته است.
در این لوح فشرده، به غیر از آشفتگی زبانی، اشعاری از مولانا قرائت میشود که ناآشنا و بدون وزن و قافیهاند. از قرار، به جای آن که این اشعار را از روی دیوان مولانا بردارند، از روی متن ترکی ویسیدی ترجمه کردهاند. در واقع، شعرها یک بار از فارسی به ترکی رفته و دوباره از ترکی به فارسی برگردانده شدهاند. علاوه بر این، در مجموع 6 دفتر مثنوی که شهرداری قونیه به شکل نفیسی منتشر کرده، هیچ اشارهای به محل تولد و جزئیات زندگی مولانا نشده است.
در گفتوگویی که با یکی از مسئولان مرکز فرهنگی مولانا داشتم، در اعتراض به این که شما ایرانی بودن مولانا را انکار میکنید، گفت: «سندی بیاورید که این ادعا را اثبات کند.»
هر چند سند به اندازه کافی در دسترس بود و در سطور پیش به چند مورد آن هم اشاره کردم، ولی بقیه حرفهای وی آنقدر منطقی بود که به جای ادامه گفتوگو با او، لزوم طرح پرسشهایی با مسئولان فرهنگی خودمان ضروری مینمود.
وی میگفت: «شانس ما این است که مولانا در قونیه مدفون است. به غیر از ایجاد جاذبههای گردشگری و جلب درآمد از قِبَل مولانا، برای ایجاد و ارائه هویت و الگوسازی از طریق مولانا برای دانشآموزان خود نیز تلاش میکنیم.»
درستی گفتههای وی را در مقبره مولانا و آن هنگام که دانشآموزان ترک بازدید کننده «یاهو»کنان به داخل موزه میرفتند (و شاید هم معنی هو و یاهویی را که میگفتند، نمیدانستند) به عینه دیدم و درست همان جا بود که با خود اندیشیدم راستی اگر مقبره مولانا در ایران بود، ما چه میکردیم؟
آیا به غیر از کاری که با حافظ، عطار، خیام، سعدی و فردوسی بزرگ کردهایم، انجام میدادیم؟ آیا قرار بود کاری به غیر از آن چه که برای 86 شاعر مدفوندر مقبره الشعرای تبریز از جمله خاقانی، قطران و همام انجام دادهایم، برای مولوی هم انجام دهیم؟ دانشآموزان ما چگونه قرار است آموزههای فکری و نقشهای این بزرگان را از آن خود سازند؟
برنامههای آموزش و پرورش ما برای این قبیل فعالیتهای پرورشی چیست و چگونه میخواهیم دانشآموزانمان با میراث فرهنگی پربار کشورشان در سالهای دور و نزدیک آشنا شوند؟
وا اسفا سر نمیدهم و نمیگویم که مولوی از دست رفت، چرا که گنجینهای به وسعت مولوی و اندیشههای او، به راحتی از دست رفتنی و مصادره شدنی نیست. ولی شایسته است قبل از آن که دیگر چهرههای شاخص و میراثداران فرهنگ ایرانی- اسلامی ما از سوی دیگران و به نفع خودشان مصادره شوند، با عزمی ملی و طراحی برنامههایی منسجم و همهجانبه برای آموزش هویت ملی و نهادینه ساختن این فرهنگ، ثروتهای معنوی و ملی خود را بار دیگر دریابیم. این گونه باد.